با خاله اینا رفتیم فست فود مورد علاقه سلنی و میره به خانومی که چهره بچه ها رو طراحی میکنه میگه: منو لاک پشت درست کنین. خانوم جواب میده لاک پشت بلد نیستم. باشه پس یک حیوون مهربون نقاشی کنین. ...
خاله اینجا اتاق من هست ، من و فاطمه جون پیش هم میخوابیم. شما برو پیش بابای فاطمه بخواب. بعد از دقایقی راضی میشه خاله پیشش بخوابه ولی لامپ رو خاموش نمیکنه و در اعتراض خاله میگه : سرت رو ببر زیر پتو تاریک میشه. ...
صداش میزنم و میگم : سلنا جون بیا میخوام به شما حرف مهمی بزنم. میاد میگه : چه حرف مهمی؟ میگم : مامان خیلی دوستت دارم . تو چشمام نگاه کن !!! من عاشقتم !!! حرفی نمیزنه ، صورتش رو میاره جلو و لپم رو یک بوس طولانی میکنه .... غرق شادی میشم. ...
امشب فلپ جک و کاپیتان کناکلز قلب یک پری دریایی رو گرفتن و کلی آرزو کردم، وقتی آرزو میکردن یک صدای قشنگی میگفت : آرزو ، آرزو . وقت خواب شد و سلنی که بعدازظهر هم نخوابیده بود با همون ریتم گفت: آرزو میکنم بخوابم، آرزو ، آرزو و به ثانیه نرسیده لالا ...
سلنایی داره برام صحبت میکنه، اون مادربزرگ رو نمیگما اون مادر کوچیک رو میگم و همین طور داستانش رو ادامه میده ، ازش میپرسم : من مامان کوچیک یا مامان بزرگ ؟ سلنی میگه: تو جوونی خوشگلی. ( یعنی نه تو اون دو دسته جا نمیگیری)